ثنا ای مالک ملک تبارک
درود ای صاحب اسری و بارک
بر آلت جملگی بادا تحیت
تمامی نور حق بادا تبارک
گشاید بار دیگر چتر خود را
ز لطفش خوش نگر طاووس زیبا
پسندش به چه زیبا گشته جانان
گذارد تاج امروز آن به از جان
می و ساغر بدستان آمد آن یار
بپا خیز آمدم گفتا که دلدار
نهادی پا به چشمانم خوشم باد
که جان قربان پایت جان بمن داد
نمود از عشق اول باده نوشم
کشیدم سر خدایا در خروشم
بگفتا عاشقم بس باد یا نه؟
بگفتم می بریزا جمله با نه
ز بهر تو همین یک باده بس باد
و گر نوشی بترسم با سر افتاد
ز افتادن مترسان گفتم ای یار
بود می خوارگی عادت در این دار
بگفتا می از این دستان نخوردی
نمودم جوهر اندر می که مردی
ز جام عشق می خوردن حذر شو
و گر بد مست گشتی خود بدر شو
جوان سر داده اندر راه این می
نماییم امتحانت ما پیاپی
چو نوشین گشته این می بر خماران
به منت گیرمش چون میگساران
بدان هر کس که بد مست است و غافل
برانیم او از این جانانه محفل
بگفتم می ز عشقت پر نما یار
ز جان و سر شدم من جمله بیزار
به عشقت ما شماتتها کشیدیم
مکن جانا گمان زعشقت بریدیم
نگردم زعشق تو پر کن پیاله
بنوشیم آخر و گردیم واله
ندیدی حال عاشق را تو جانا
چو از پا افتد او قبرش مهیا
بگفتم باده ای ده یار نیکو
به راه عشق پاکت قبر من کو؟
ادامه دارد
وسعت این آسمان ای مهربان با اذن توست
گردش عصر و زمان ای جان جان با اذن توست
ابرها در آسمان با اذن تو بارش کنند
بارش این ابرها از آسمان با اذن توست
نام تو اذن طلوع آفتاب از مشرق است
آن طلوع صبحدم صاحب زمان با اذن توست
مهدی صاحب زمانی و تو صاحب اختیار
اختیار جملگی انس و جان با اذن توست
گردش ایام را تو اذن گردش داده ای
روشن و تاریک روز و شبگهان با اذن توست
جملگی اهل عالم بر سر خوان تواند
روزی این همه مردم جهان با اذن توست
باد با نام تو بر این سو و آن سو می رود
حرکت باد به هر جا و مکان با اذن توست
لحظه ای از پس لحظه ای دگر بی تو مباد
جریان لحظه ها به هر زمان با اذن توست
وصف تو قرآن نمود ای باقی رب جلیل
عبدزهرا هر چه گفت از دل و جان با اذن توست